حکایت جنید بغدادی

در تذکرة الاولیاء آمده است که شیخ جنید بغدادی هفت ساله بود. روزی از مکتب باز آمد. پدر خود را گریان دید گفت: ای پدر تورا چه گریان کرد؟ گفت: ای پسر امروز درهمی چند از فریضه ی زکات پیش خال تو «سری رحمة الله علیه» فرستادم، قبول نکرد. گریه ی من از برای آنست که چرا عمر عزیز خود را در سر این درهمی چند ضایع کردم و حال آنکه این خود، هیچ دوستی از دوستان حق را نمیشاید. جنید گفت: ای پدر این درهمها را بمن بده تا من به وی دهم. آن درهمها را برداشت و به در خانه ی سری آورد. در بزد؛ شیخ گفت: کیست بر در؟ گفت: جنید است؛ در بگشای و این درهمها را بستان از فریضه ی زکات. سری گفت: نمیستانم. جنید گفت:
بدان خدای که با پدرم عدل کرد و با تو فضل، این درهمها را قبول کن. سری گفت: با پدرت چه عدل کرد و با من چه فضل. گفت: با پدرم آن عدل کرد که زکات را بر وی فریضه گردانید که از ذمه ادا کند و بمعروف رساند و با تو فضل که ترا فقیر آفرید و در قبول زکات مخیر گردانید. شیخ را این سخن از جنید خوش آمد. گفت: ای پسر پیش از آنکه این درهمها را قبول کنم ترا قبول کردم. در بگشاد و آن درهمها را از وی بستاند. الهی بحرمت مقبولان خود ما را از مقبولان گردان.
ریاض الناصحین ص 122
گردآورنده: علیرضا قریشی