عبدالله بن عمر رضی الله عنهما رادمرد توبه کار (صحابه شناسی)

تاریخ 2016/4/17 4:30:00 | عنوان: چهره های ماندگار

تصویر اصلی
در اوج پیری به سخن آمد و گفت: «با رسول خدا صلی الله علیه و سلم بیعت کردم و تا به امروز نه بیعتم را شکسته ام و نه آن را تغییر داده ام. هیچ وقت هم به فتنه جو و آشوبگر بیعت نداده ام و تن هیچ مؤمنی را هم در قبرش نلرزانده ام». این سخنان چکیده ی قابل اعتماد از زندگی مرد صالحی است که بیشتر از هشتاد سال از عمرش سپری شده است، او تنها سیزده سال از عمرش می گذشت که به اسلام و رسول خدا صلی الله علیه و سلم پیوست. آن هنگام که با پدرش به غزوه ی بدر آمد به این امید که میان مجاهدین جایی برای خود بیابد اگر رسول خدا صلی الله علیه و سلم او را به واسطه ی سن کمش باز نمی گرداند. این کودک که آثار و نشانه های مردانگی هم خیلی زود در او به ظهور رسید، از همان روز، بلکه پیش از آن، هنگامی که با پدرش به مدینه هجرت کرد، به پیامبر صلی الله علیه و سلم و اسلام پیوست.
از همان روز تا آن هنگام که در سن 85 سالگی به دیدار پروردگارش شتافت، در هر جایی به او برسیم او را کوشا و توبه کار خواهیم دید به گونه ای که هرگز به اندازه ی تار مویی از راه خود منحرف نمی شود و از پیمانی که داده است پشیمان نمی شود و اگر عهد و پیمانی داده باشد آن را حقیر و ناچیز نمی شمارد. عبدالله بن عمر رضی الله عنهما دارای ویژگی های قابل توجه زیادی بود از جمله: دانش، تواضع، آرامش روحی، سخاوت و پرهیزگاری و استقامت و تلاش در عبادت و راستگویی و پیروی از قدوه و سرمشق. ابن عمر رضی الله عنهما شخصیت قوی و زندگی پاک و صادقانه ی خود را با این ویژگی ها و فضایل آراسته بود. او از پدرش عمر بن الخطاب رضی الله عنه نیکی های بسیاری آموخته بود و همراه با پدرش نیز همه ی نیکی ها را از پیامبر صلی الله علیه و سلم فرا گرفته بودند. هم چون پدرش نسبت به خدا و رسول او ایمانی نیکو داشت و از این جهت پیروی وی از سنتهای رسول خدا صلی الله علیه و سلم اندیشه های صاحبان عقول را به حیرت واداشته بود.
عبدالله بن عمر رضی الله عنهما به رسول خدا صلی الله علیه و سلم می نگریست، رسول خدا صلی الله علیه و سلم هر کاری را انجام می داد او با کمال دقت و علاقه آن را به جای می آورد. مثلاً رسول خدا صلی الله علیه و سلم در جایی نماز می گذارد... ابن عمر در همان مکان نماز می گذارد. در فلان مکان پیامبر صلی الله علیه و سلم ایستاده دعا می کرد، او هم در همان مکان ایستاده دعا می کرد، یا در فلان جا پیامبر صلی الله علیه و سلم در حالی که نشسته بود دعا می کرد... ابن عمر نیز نشسته دعا می کرد. در اینجا، بر روی این راه روزی پیامبر صلی الله علیه و سلم از شترش پیاده شد و دو رکعت نماز به جای آورد، ابن عمر رضی الله عنهما هم با رسیدن به این مکان همان کار را انجام می داد. نه تنها این، حتی نقل می کنند که شتر پیامبر صلی الله علیه و سلم روزی در محلی در مکّه قبل از پیاده شدن رسول خدا صلی الله علیه و سلم برای نماز دو بار به دور خودش چرخید، احتمال دارد شتر بی خودی و یا برای آماده کردن جای خوابیدن خود این کار را انجام داده باشد، امّا عبدالله بن عمر رضی الله عنهما به محض رسیدن به این مکان، شترش را دو دور به دور خود می چرخاند و بعد دو رکعت نماز به جای می آورد، درست به همان شیوه ای که پیامبر صلی الله علیه و سلم انجام داده بود.
این پیروی بیش از حد از پیامبر صلی الله علیه و سلم از سوی ابن عمر رضی الله عنه باعث شد که ام المؤمنین عائشة رضی الله عنها درباره ی ابن عمر رضی الله عنهما بفرماید: «هیچ کس چون ابن عمر از رسول خدا صلی الله علیه و سلم در کارهایش پیروی نکرده است». عمر طولانی و مبارکش را بر این روال به سر برد تا زمانی فرا رسید که نیکوکارترینِ مسلمانان دعا می کرد که: «خدایا تا من زنده ام عبدالله بن عمر رضی الله عنهما را نیز زنده نگه دار تا از او پیروی کنم، زیرا جز او کسی را بر راه نخستین اسلام نمی بینم». ابن عمر رضی الله عنهما به دلیل این وابستگی شدید و عمیق به سنت پیامبر صلی الله علیه و سلم از روایت حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و سلم بیمناک بود مگر این که نسبت به حرف به حرف آن اطمینان کامل داشت.
معاصران وی گفته اند: در میان یاران رسول خدا صلی الله علیه و سلم کسی به اندازه ی عبدالله بن عمر رضی الله عنهما محتاط نبود که مبادا چیزی از فرموده های رسول خدا صلی الله علیه و سلم کم کند یا بر آن بیفزاید. به همین شیوه از دادن فتوا بسیار پرهیز می کرد. روزی شخصی جهت استفتاء نزد او آمد، وقتی سؤالش را از او پرسید، ابن عمر رضی الله عنهما در پاسخ گفت: «درباره ی چیزی که از من سؤال کردی چیزی نمی دانم». آن شخص به راه خود رفت، همین که آن مرد چند قدمی از او دور شد، ابن عمر رضی الله عنهما دستهایش را با خوشحالی به هم می مالید و با خود می گفت: «از ابن عمر چیزی پرسیده شد که نمی دانست و گفت نمیدانم». او علی رغم پیروی از اصول دینی که برای اجتهاد ناصواب یک پاداش و برای اجتهاد صواب دو پاداش در نظر می گیرد، از این که فتوا دهد و در فتوایش اجتهاد کرده و دچار خطا شود بیمناک بود. ورعش او را از فتوا دادن باز می داشت و از همین روی بود که از پذیرش کار قضاوت نیز خودداری کرد، هر چند شغل قضاوت از بالاترین مناصب دولتی و اجتماعی بود و برای صاحبش مقام و عظمت و ثروت به دنبال داشت، امّا ابن عمر رضی الله عنهما پرهیزکار چه نیازی به مقام و ثروت دارد؟
روزی خلیفه عثمان بن عفّان رضی الله عنه او را دعوت کرد و از او خواست تا منصب قضاوت را پذیرا شود، ابن عمر پوزش خواست، حضرت عثمان رضی الله عنه اصرار ورزید، امّا ابن عمر رضی الله عنهما بر خواسته ی خود پافشاری کرد. حضرت عثمان رضی الله عنه از او پرسید: آیا از فرمانم سرپیچی می کنی؟ ابن عمر رضی الله عنهما در پاسخ فرمود: هرگز... امّا شنیده ام که قضاوت سه گونه است. داوری که از روی نادانی و جهل قضاوت می کند جایش در آتش است. قاضی و داوری که از روی هوی و هوس خود قضاوت و داوری می کند، او نیز در آتش است. قاضی و داوری هم اجتهاد می کند و اجتهادش صواب و درست است، او نیز در این میانه نه گناهی بر اوست و نه پاداشی دارد... تو را به خدا سوگند می دهم مرا از این کار معاف داری.
خلیفه پس از این که از او پیمان گرفت تا کسی را از این موضوع آگاه نکند، او را معاف داشت، چون خلیفه رضی الله عنه از جایگاه عبدالله بن عمر رضی الله عنهما در قلوب مردم آگاه بود و بیم آن داشت که اگر افراد باتقوا و صالح از موضوع امتناع ابن عمر رضی الله عنهما از قبول منصب قضاوت باخبر شوند از او پیروی کرده و در این صورت فردی باتقوا را برای منصب قضاوت پیدا نخواهد کرد. شاید این تصمیم عبدالله بن عمر رضی الله عنهما عملی سلبی و منفی به نظر آید اما در واقع چنین نیست، اگر او منصب قضاوت را قبول نکرد این طور نبود که شخص دیگری لیاقت و شایستگی این منصب را نداشته باشد، بلکه بسیاری از اصحاب صالح و متقی رسول الله صلی الله علیه و سلم در قید حیات بودند و برخی از ایشان منصب قضاوت را در دست داشتند و به کار قضاوت و فتوا می پرداختند.
همچنین امتناع ابن عمر رضی الله عنهما باعث تعطیلی کار قضاوت و یا انتصاب افراد بی لیاقت به این منصب نشد. او بهتر آن دید که بیشتر مشغول درون خود شده و با اطاعت و عبادت بیشتر به تزکیه خود بپردازد. از سویی دیگر در این دوره از حیات اسلام دروازه های دنیا به روی مسلمانان باز شده بود و ثروت و سامان بسیاری به آنان روی آورده بود و مشاغل و مناصب فراوانی به وجود آمده بود. گمراهی ناشی از ثروت و سامان و مقام و منصب قلوب پاره ای از مؤمنین را به سوی خود جلب کرده بود و همین امر باعث شد که تعدادی از یاران رسول خدا صلی الله علیه و سلم از جمله عبدالله بن عمر رضی الله عنهما پرچم مقابله با این گمراهی را برافراشته و خود را تبدیل به اسوه و نمونه ی زهد و ورع و پرهیزگاری و دوری از مقام و منصب نموده و بدینسان این فتنه و فریب بزرگ را نابود سازند. در حقیقت ابن عمر رضی الله عنه برادر شب بود، شبانه بر می خواست و نماز شب می خواند و دوست سحر بود و سحر را با گریه و دعا و استغفار به سر می برد.
در جوانی خوابی دید، تعبیر پیامبر صلی الله علیه و سلم از رؤیایش، قیام و شب زنده داری و نماز شب را منتهای آرزوی عبدالله و مایه ی شادی و لذت او نمود. بهتر است که رشته ی کلام را به خود عبدالله بدهیم تا رؤیای خود را برایمان بازگو کند. در دوران رسول خدا صلی الله علیه و سلم خواب دیدم که تکه پارچه ی ابریشمی در دست دارم، به هر جایی از بهشت که می خواستم من را می برد... دیدم که دو نفر به سویم آمدند، آنها می خواستند تا مرا به درون آتش ببرند، فرشته ای سر رسید، گفت: نترس، آن دو دست از سرم برداشتند. خواهرم حفصه رضی الله عنها رؤیایم را برای پیامبر صلی الله علیه و سلم نقل کرد، ایشان صلی الله علیه و سلم فرمودند: عبدالله مرد خوبی است ای کاش نماز شب را می خواند و آن را به جای می آورد. از آن روز به بعد تا وقتی که به دیدار پروردگارش شتافت در سفر و حضر نماز شب را ترک نکرد. نماز را به جای می آورد و قرآن می خواند و خداوند را بسیار یاد می کرد، هم چون پدرش وقتی آیات انذار قرآن را می شنید اشک از چشمانش جاری می شد.
عبید بن عمیر گوید: روزی این آیه را بر عبدالله بن عمر رضی الله عنهما خواندم:«فَکَیفَ إِذَا جِئنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ شَهِیداً یَومَئِذٍ یَودُّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ عَصَوا الرَّسُولَ لَو تُسَوَّی بِهِمُ الأَرضَ وَ لاَ یَکتُمُونَ اللهَ حَدِیثاً» (نساء:42ـ41) «ای محمد! حال اینان چگونه خواهد بود بدان گاه که از هر ملتی گواهی (از پیغمبران برای شهادت بر قوم خود) بیاوریم و تو را (نیز به عنوان) شاهدی بر(قوم خود، از جمله) اینان بیاوریم؟ در آن روز کسانی که کفر را برگزیده و از فرمان پیامبر سر بر تافته اند، دوست می دارند که کاش (همان گونه که مردگان را در خاک دفن می کنند و خاک بر پیکرشان می ریزند، ایشان را نیز در خاک دفن می کردند و) زمین (مزار ایشان) را بر روی آنان صاف می کردند و (هم چون مردگان در خاک پنهان می شدند و چنین شرمندگی و درد و رنجی را نمی دیدند. در آن روز آنان) نمی توانند گفتاری را از خدا پنهان سازند».
ابن عمر رضی الله عنه چنان گریست که محاسنش از اشک چشمانش خیس شد. روزی ابن عمر رضی الله عنهما در حالی که در میان برادرانش نشسته بود، این آیه را قرائت کرد: «وَیلٌ لِلمُطَفِّفِینَ الَّذِینَ إذَا اکتَالُوا عَلَی النَّاسِ یَستَوفُونَ وَ إذَا کَالُوهُم أَو وَزَنُوهُم یُخسِرُونَ أَلاَ یَظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُم مَبعُوثُونَ لِیَومٍ عَظِیمٍ یَومَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ العَالَمِینَ»(مطففین: 1ـ6) «وای به حال کاهندگان، کسانی که وقتی (در معامله) برای خود می پیمایند، به تمام و کمال و افزون بر اندازه ی لازم دریافت می دارند. و هنگامی که برای دیگران می پیمایند یا وزن می کنند، از اندازه ی لازم می کاهند. آیا اینان گمان نمی برند که دوباره زنده می گردند، در روز بسیار بزرگ و هولناکی، همان روزی که مردمان در پیشگاه پروردگار جهانیان برپا می ایستند؟» پس از آن این آیه را بسیار تکرار می کرد: «یَومَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ العَالَمِین» «همان روزی که مردمان در پیش گاه پروردگار جهانیان برپا می ایستند». و همراه با آن اشک هایش همچون باران سیل آسا فرو می چکید... تا اینکه به سبب مشتاقی و گریه ی زیاد بی حال شد و افتاد.
سخاوت، زهد و پرهیزگاریش برای پدید آوردن بهترین فضایل در وجود این انسان بزرگ متفق شده بودند... او اموال زیادی را می بخشید، چون که بخشنده بود. مال پاک و حلال را می بخشید، زیرا وارع و پرهیزگار بود. بیم آن نداشت که بخشش روزی او را تهیدست و فقیر کند، زیرا زاهد بود. ابن عمر رضی الله عنهما از زمره ی اشخاصی بود که درآمدهای خوب و زیادی داشت و بیشتر عمرش را به عنوان بازرگانی درستکار و موفق سپری کرد... و در کنار آن سهم زیادی از بیت المال داشت. اما هیچ وقت این اموال و دارایی ها را برای خود گردآوری نکرد بلکه آن را صرف فقرا و مساکین و نیازمندان می کرد. ایوب بن وابل راسبی درباره ی یکی از بخشش های بزرگ عبدالله بن عمر رضی الله عنهما این گونه سخن می گوید: روزی برای ابن عمر رضی الله عنهما چهار هزار درهم و قطیفه ای آوردند، روز بعد ایوب بن وابل او را در حالی در بازار دید که برای مرکب خود مقداری علوفه به صورت نسیه خریداری می کند. ایوب بن وابل نزد خانواده ی ابن عمر رضی الله عنهما رفت و از ایشان پرسید: مگر دیروز چهار هزار درهم و قطیفه ای برای پدر عبدالرحمن (یعنی ابن عمر) نیامد؟ گفتند: آری.
گفت: امروز در بازار او را دیدم که برای مرکبش به نسیه و قرض علوفه می خرید و پولی نداشت. گفتند: او دیروز نخوابید تا این که تمام آن پول را میان نیازمندان تقسیم کرد. سپس قطیفه را روی دوش انداخت و بیرون رفت، چون برگشت آن لباس را به همراه نداشت. از او علت را جویا شدیم گفت که آن را به فقیری بخشیده است. ایوب بن وابل از خانه ابن عمر رضی الله عنهما بیرون رفت و در حالی که دستهایش را بر هم می زد به بازار آمد و در محل بلندی ایستاد و فریاد زد: ای گروه بازرگانان، با دنیا چه می کنید، این ابن عمر رضی الله عنهما است که هزاران درهم برایش می آورند، او آنها را می بخشد و فردای آن روز برای مرکبش به نسیه علوفه می خرد...؟! آری، به راستی که استادش محمد صلی الله علیه و سلم و عمر بن الخطاب رضی الله عنه باشد، چنین کسی بزرگ است و شایسته هرگونه بزرگی. ویژگی های سه گانه ی سخاوت، زهد و پرهیزگاری و تقوای عبدالله بن عمر رضی الله عنهما، حکایت از صداقت او در پیشوایی و منزلت خانوادگی او داشت.
کسی که تا آنجا از پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم پیروی کند که حتی با شترش در جایی می ایستد که روزی از روزها پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم با شترش در آنجا ایستاده است، بدین امید که شاید پایش در جای پاهای پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم قرار بگیرد...!. او کسی است که در نیکی نمودن به پدرش و احترام و محبت به او، به مرحله ای رسیده بود که جدای از اقوام و نزدیکان و فرزندان، دشمنان نیز به این بزرگواری اقرار داشتند. می گویم: کسی که وابسته ی این پیامبر صلی الله علیه و سلم و این چنین پدری باشد، شایسته ی او نیست که بنده ی مال و ثروت باشد. ثروت و سامان زیادی به او می رسید امّا تنها از کنار او می گذشت. از دری وارد خانه اش می شد و از درِ دیگر خارج می شد. بخشش او و به نیکی از او یاد کردن سبب مغرور شدنش نمی شد. او ثروتش را به فقرا و مساکین تخصیص می داد و بسیار کم اتفاق افتاده است که به تنهایی غذا خورده باشد.. حتماً به هنگام غذا خوردن یتیم و یا فقیری به همراه داشته است. بسیار اتفاق افتاده است که فرزندانش را سرزنش می کرد وقتی می دید که ثروتمندان را دعوت کرده و فقرا را با خود به خانه نمی آوردند، به آنها می گفت: سیران را دعوت می کنید و فقرا و گرسنگان را رها می سازید.
فقرا با دلسوزی هایش آشنا بودند و طعم محبتها و خوبی هایش را چشیده بودند به همین خاطر سر راهش می نشستند تا ابن عمر رضی الله عنهما آنها را دیده و با خود به منزل ببرد. همان گونه که زنبورهای عسل جهت مکیدن شیره در اطراف گل جمع می شوند، فقرا نیز دور ابن عمر رضی الله عنه جمع می شدند. در حقیقت ثروت و دارایی در دستان ابن عمر رضی الله عنهما خادم بود و نه سرور و آقا. وسیله ی تأمین نیازمندی های زندگی بود نه عامل خوشگذرانی. ثروتش تنها از آنِ او نبود، فقرا نیز در آن سهم معلوم و معینی داشتند، بلکه او در آن مال با آنها برابر بود و کسی در آن میان بر دیگری برتری نداشت. چیزی که او را در بخشش یاری می داد زهد و پرهیزگاریش بود. هرگز خود را برای بدست آوردن دنیا خسته نمی کرد و تلاش آن را نداشت تا دنیا را به چنگ آورد. او از دنیا آن اندازه پوشاک می خواست تا تنش را بپوشاند و آن قدر غذا می خواست جلو گرسنگی اش را بگیرد. یکی از برادرانش که از خراسان آمده بود برایش لباسی نرم و زیبا آورده بود، بدو گفت: این لباس را از خراسان برایت آورده ام بسیار خوشحال خواهم شد اگر آن لباسهای خشن و زبرت را درآورده و این لباس زیبا را بپوشی. ابن عمر رضی الله عنهما گفت: لباس را نشانم بده. آن را لمس کرد و گفت: آیا ابریشم است؟ دوستش در جواب گفت: خیر، پنبه است. عبدالله به آن نگاهی کرد و آن را با دست کنار زد و گفت: نه... بر خودم بیمناکم... بیم آن دارم مرا فردی متکبر و مغرور کند... خداوند نیز بنده ی متکبر و مغرور را دوست نمی دارد!
روزی یکی از دوستانش کیسه ای برایش آورد... ابن عمر رضی الله عنهما پرسید: این چیست؟ دوستش گفت: این داروی مهم و با ارزشی است که آن را از عراق برایت آورده ام. ابن عمر رضی الله عنهما گفت: این دارو به چه کاری می آید؟ گفت: برای هضم غذاست. ابن عمر رضی الله عنهما نیشخندی زد و به دوستش گفت: غذا را هضم می کند؟... چهل سال است که سیر غذا نخورده ام...!! . این مردی که چهل سال است یک شکم سیر غذا نخورده است، سیر نخوردنش به علت فقیری و مسکنت نبوده است، بلکه به علت زهد و ورع و پرهیزگاری و تلاش برای تبعیت و پیروی از پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم و پدرش رضی الله عنه بوده است.
او از آن می ترسید که روز قیامت مورد خطاب قرار گرفته و به او گفته شود: «أَذهَبتُم طَیِّبَاتِکُم فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنیَا وَاستَمتَعتُم بِهَا»(احقاف:20). «... شما لذایذ و خوشی های خود را در زندگی دنیای خویش برده اید و کام برگرفته اید...». هم چنین دریافته بود که در دنیا مهمان و رهگذری بیش نیست. او درباره ی خود می گفت: از روزی که پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم وفات کرده اند، نه آجری بر روی آجری نهاده ام و نه درخت خرمایی کاشته ام. میمون بن مهران می گوید: «نزد ابن عمر رفتم، تمام وسایل درون خانه اش را ارزیابی کردم از فرش و لحاف و تشک و... تمام وسایل خانه اش یکصد درهم نمی ارزید». این هم به علت فقر و مسکنت ابن عمر نبود، زیرا او ثروتمند بود... به سبب بُخل هم نبود... زیرا او بسیار بخشنده و سخاوتمند بود. علت آن پرهیزگاری و زهد و دوری از خوشگذرانی و پایبندی بر صدق و ورع بود.
ابن عمر رضی الله عنهما حیاتی طولانی داشت. او در دوره ی امویان نیز که سرشار از ثروت و سامان و زمین و... بود و خوشگذرانی بسیاری از خانه ها را در برگرفته بود و ناز و نعمت بیشتر قصرها و تالارها را فرا گرفته بود زیست. اما با این اوصاف این کوه بلند و عظیم هم چنان سربلند و استوار برجای خود ماند و هرگز راه روش و شیوه ی زندگی خود را تغییر نداد و دست از ورع و پرهیزگاری و زهدش برنداشت. هرگاه از دنیا و بهره ها و خوشی های آن که او از آنها فراری بود، سخنی به میان می آمد می گفت: «من و دوستانم بر کاری جمع شده ایم، بیم آن دارم اگر با ایشان مخالفت کنم به آنها نرسم». از سویی دیگر او مردم را آگاه می کرد که از روی ناچاری و ناتوانی نیست که دنیای ایشان را رها کرده است. او دستهای خود را به سوی آسمان بلند می کرد و می گفت: «پروردگارا... تو خود می دانی که اگر به خاطر ترس و بیم از تو نمی بود در طلب دنیا با قوم خویش قریش مسابقه می دادیم».
آری، اگر به خاطر ترس از پروردگارش نمی بود، به طلب دنیا بر می خاست و جزو موفق ترین های این میدان می شد، و اصولاً نیازی به مسابقه هم نداشت زیرا دنیا خود به سوی او می آمد و با همه ی چیزهای پاک و فریبنده اش به سوی او می آمد. آیا چیزی بیشتر از منصب خلافت گیرایی و جذابیت دارد؟ بارها کار خلافت به او پیشنهاد شد، اما او از آن رویگرداند و دوری گزید. به منظور قبول منصب خلافت او را تهدید به مرگ کردند، اما راضی به قبول آن نشد و بیشتر رویگردان شد. حسن بصری رحمه الله می گوید: هنگامی که عثمان بن عفان رضی الله عنه شهید شد به عبدالله بن عمر رضی الله عنهما گفتند: تو سرور و آقای مردم و فرزند سرور و آقای مردمی، پیش قدم شو تا مردم با تو بیعت کنند. ابن عمر رضی الله عنهما گفت: به خدا سوگند تا آنجا که توان داشته باشم نمی گذارم قطره ای خون به خاطر من ریخته شود. گفتند: یا بیرون می آیی تا مردم با تو بیعت کنند یا این که تو را در خانه ات می کشیم. ابن عمر رضی الله عنهما در پاسخ سخنان قبلی خود را تکرار کرد... به منظور تطمیع اش به او پیشنهادهایی دادند... او را ترساندند اما سودی نداشت!
بعدها... هرچه زمان می گذشت و آشوب و فتنه بسیار می شد، ابن عمر رضی الله عنهما همیشه جای امید بود. مردم اصرار می کردند تا عهده دار منصب خلافت شود و خود به او بیعت می دهند، اما او همیشه خواسته ی مردم را رد می کرد و بدان رضایت نمی داد. این عدم قبول منصب خلافت از سوی ابن عمر نقدی است که متوجه او می شود. اما او منطق و دلیل خود را داشت. پس از شهادت عثمان بن عفان رضی الله عنه کارها درهم ریخته شد و اوضاع خطرناکی پیش آمد. ابن عمر رضی الله عنهما گرچه منصب خلافت را نپذیرفت اما مسئولیت ها و خطرات ناشی از آن را پذیرفت اما به شرط این که تمام مسلمانان بدون اجبار و اکراهی او را انتخاب کنند و به او بیعت دهند. اما اگر تنها یک نفر به زور شمشیر مجبور به بیعت شود، هرگز خلافت را نخواهد پذیرفت. در آن موقع چنین چیزی غیر ممکن بود... علی رغم فضیلت و بزرگواری وی و این که مسلمانان او را بسیار دوست می داشتند و او را بزرگ می شمردند، اما به دلیل گستردگی سرزمین های تحت تسلط مسلمانان و دوری آنها از همدیگر و اختلافات ایجاد شده میان مسلمانان که آنها را به گروه ها و دسته های بسیاری تقسیم کرده بود و نیز بیم جنگ و برآوردن شمشیرها، تمامی این عوامل باعث شدند اجماعی که ابن عمر رضی الله عنهما آن را شرط قبول خلافت قرار داده بود، تحقق نیابد.
روزی مردی به او رسید و گفت: کسی بدتر از او نسبت به امت محمد صلی الله علیه و سلم وجود ندارد! ابن عمر رضی الله عنهما پرسید: چرا؟ به خدا سوگند نه خون کسی از ایشان را ریخته ام و نه حرمت اجتماعشان را شکسته ام و نه وحدت آنان را به تفرقه مبدل کرده ام. آن مرد گفت: اگر تو می خواستی، همگی تو را قبول داشتند. ابن عمر رضی الله عنهما گفت: دوست ندارم که آن را می پذیرفتم و یکی قبول می کرد و دیگری امتناع می ورزید. حتی بعد از آن همه حوادث که طی آن وضعیت به نفع معاویه رضی الله عنه سپری شد و خلافت بعد از او به یزید رسید و سپس به معاویه دوم پسر یزید رسید که به علت زهد و پرهیزگاری پس از خلافتی چند روزه آن را رها کرد، تا این روز هم با وجود آن که ابن عمر رضی الله عنهما پیرمردی بود اما هنوز مردم امید داشتند که خلافت را بپذیرد. به همین دلیل بود که مروان نزد او رفت و گفت: بیا تا به تو بیعت دهیم چون تو سرور عرب و فرزند سَروَرِشان هستی. ابن عمر رضی الله عنهما گفت: با مردم مشرق چه کار کنیم؟ مروان گفت: آنان را وادار به بیعت می کنیم. ابن عمر رضی الله عنهما گفت: به خدا سوگند دوست ندارم حال که در سن هفتاد سالگی هستم، به خاطر من مردی کشته شود! مروان در حالی که از او دور می شد این شعر را زمزمه می کرد: إنی أری فتنه تغلی مراجلها * و الملک بعد أبی لیلی لمن غلبا. فتنه را می بینیم که دیکش را به جوش می آورد و حکومت پس از پدر لیلی از آن کسی است که بر آن تسلط یابد. منظورش از پدر لیلی معاویه پسر یزید بود.
روزی حجاج مشغول خواندن خطبه بود، در میان سخنانش گفت: ابن زبیر قرآن را تحریف کرده است! ابن عمر رضی الله عنه به مخالفت او برخاست و فریاد برآورد که: دروغ می گویی... دروغ می گویی... دروغ می گویی. حجابی که هر چیزی از او می ترسید از شنیدن این سخن بشدت تکان خورد و عنان اختیار از دست داد و به ابن عمر رضی الله عنهما وعده داد که او را به شدت مجازات کند. اما ابن عمر رضی الله عنهما در برابرش ایستادگی کرد و در برابر چشمان حیرت زده ی مردم گفت: اگر آنچه را که وعده می دهی انجام دهی هیچ تعجبی ندارد زیرا تو فرد نفهمی هستی که به زور به مردم مسلط شده ای. ابن عمر رضی الله عنهما با وجود شهامت و شجاعتش تا آخرین روز حیاتش از افتادن در دام آشوب های مسلحانه خودداری کرد و راضی نشد که از هیچ گروهی پشتیبانی کند. ابو العالیة برار گوید: روزی پشت سر ابن عمر رضی الله عنهما حرکت می کردم او نمی دانست که من به دنبالش هستم، شنیدم که با خود نجوا می کرد: شمشیرهایشان را روی گردن های همدیگر قرار داده اند و هر کدام دیگری را می کشد و می گویند: عبدالله بن عمر دستانت را بده تا با تو بیعت کنیم...؟!
عبدالله بن عمر رضی الله عنهما عمر بسیاری کرد، او روزهایی را دید که دروازه های جهان به روی مسلمانان باز شد و ثروت و سامان زیادی بدیشان روی کرد و مناصب زیاد شد و طمع و امیال زنده شدند. اما توان و قدرت روحی بزرگ او بر شرایط و ساختار موجود غلبه کرد و آن را شکست داد...!!. روزگار طمع و مال خواهی فتنه را برای او تبدیل به زهد و ورع و پرهیزگاری و صلح کرد. او تمامی آن سالها را با مجاهده و تلاش و توبه و استغفار مدام و با آرامش و بندگی و سربلندی به سر برد و هرگز بر سرشت درونی نیکویش که اسلام در همان روزهای شکوهمند اولیه آن را پایه ریزی و خالص گردانیده بود، چیره نشد. با آغاز عصر اموی طبیعت و سرشت زندگی دچار تغییر شد و هیچ راهی برای فرار از این تغییرات وجود نداشت... آن عصر، عصر فراوانی همه چیز بود، فراوانی که تنها طمع دولت را بر نینگیخته بلکه باعث برانگیختن طمع جامعه و افراد همه شده بود.
در میانه ی این دریای پر فریب و جاذبه و دوره ی شیفتگی به زیاده خواهی و افزودن طلبی ها و غنائم و لذت های آن، ابن عمر رضی الله عنهما هم چنان با فضایل خود زندگی کرد و اشتغال به پرورش روحی او را از تمامی آن جاذبه ها بی نیاز و دور گردانده بود. در حقیقت او ملزومات زندگی سرافرازانه ی خود را تا جایی که آرزو داشت، به دست آورده بود. برخی از معاصرانش درباره ی او می گویند: ابن عمر رضی الله عنهما در حالی فوت کرد که در فضل و برتری هم چون عمر رضی الله عنه بود. حتی به سبب شگفتی و اعجاب ناشی از فضایل و نیکی های ابن عمر رضی الله عنهما، قصد آن داشتند که فضایل و نیکی های او را با فضایل و نیکی های پدرش عمر بن الخطاب رضی الله عنه مقایسه کنند و در این باره می گفتند: «عمر رضی الله عنه در دوره ای زیست که کسانی همانند او وجود داشتند. اما ابن عمر رضی الله عنهما در دوره ای زندگی می کرد که کسی همانند او نبود».!!. البته این سخن مبالغه آمیزی است که شایستگی های ابن عمر بر آن سرپوش می نهد اما عمر رضی الله عنه با هیچ کسی قابل مقایسه نیست... هیهات! بسیار بعید است که بتوان در تمامی زمان ها همانندی برای او یافت.
در سال هفتاد و سه هجری... خورشید در حال غروب بود، یکی از کشتی های ابدیت بادبان هایش را برافراشت و به سوی جهان دیگر و نزد رفیق اعلی روان شد. کشتی ای که جد آخرین نماینده ی وحی ـ در مکه و مدینه ـ را با خود حمل می کرد، و او کسی نبود جز عبدالله بن عمر رضی الله عنهما.

منبع: مردان گرداگرد رسول صفحات 99 الی110



نوشته‌ای از erfanabad.org
https://www.erfanabad.org/fa

نشانی این صفحه :
https://www.erfanabad.org/fa/modules/news/article.php?storyid=927