تصاویر جدید
آمار بازدید
آخرین بروز رسانی 1400/3/30 2021/6/20
اطلاعیه
توجه


بخاطر تغییر زیرساخت ها، زین پس، این سایت بروزرسانی نخواهد شد و تمامی فعالیت های علمی و فرهنگی کارگروه فضای مجازی حوزه علمیه عرفانی عرفان آباد در سایت www.erfanabad.ir متمرکز خواهد بود.

لطفا از سایت جدید بازدید نمایید


تمامی سخنرانی ها و کتابهای چاپ شده استاد تنگلی و تمامی کلیپ های آموزشی منتشر شده و فایلهای صوتی کتب و دروس حوزوی، در سایت www.erfanabad.ir در حال آپلود شدن میباشد



این سایت نیز بسته نخواهد شد و شما عزیزان میتوانید از مطالب گذاشته شده در آن استفاده نمایید
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
SmartFAQ is developed by The SmartFactory (http://www.smartfactory.ca), a division of InBox Solutions (http://www.inboxsolutions.net)

باسلام خسته نباشید آیا می شود خلاصه ای از جنگ خندق برای ما بیان کندچون من دوست دارم اطلاعات کسب کنم از جنگ های پیامبر البته با سند صحیح.
درخواست شده توسط 83448344 و پاسخ داده شده توسط ErfanAbad در 06-Oct-2015 13:00 (996 خوانده شده)
*
غزوۀ خندق (احزاب) و دلالتهایش: که به غزوه احزاب نامیده میشود و در ماه شوال سال پنجم واقع شده است بنا به قطع نهادن ابن اسحاق و عروة بن زبیر و بیهقی و جمهور دانشمندان سیرت. و قولی میگوید: در سال چهارم هجری بوده است. و موسی بن عقبه به تنهائی این را گفته است و بخاری از او روایتش کرده و مالک در آن پیروی اش کرده است.
سبب آن: اینکه چند نفر از رؤسای یهود از طایفه بنی نضیر خارج شدند تا به مکّه رسیدند. پس قریش را به جنگ رسول الله صلی الله علیه و سلم دعوت کردند و گفتند: ما با شما هستیم تا آنها را نابود میکنیم. و گفتند: آنچه شما بر آن هستید بهتر است از دین محمد صلی الله علیه و سلم پس درباره آنها قول خدای بزرگ نازل شد: {اَلَم تَرَ اِلَی الَّذِینَ اُوتُوا نَصِیباً مِنَ الکِتابَ یُؤمِنُونَ بِالجِبتِ وَالطَّاغُوتِ وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هؤُلاءِ اَهدَی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبیلاً، أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللهُ وَ مَن یَلعَنِ اللهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِیراً} «سوره نساء: آیه51» آیا ندیدی کسانی را که بهره ای از کتاب (خدا) دارند (با این حال) به جِبت و طاغوت (بت و بت پرستان) ایمان می آوردند و به مشرکان میگویند آنها از کسانی که ایمان آورده اند هدایت یافته ترند؟! آنها کسانی هستند که خداوند ایشان را از رحمت خود دور ساخته و هر کس را خدا از رحمتش دور کند، یاوری برای او نخواهی یافت. پس با قریش اتفاق بستند بر جنگ مسلمانان و برای آن به همدیگر وعده دادند. سپس آن افراد از یهود خارج شدند تا نزد قبیلۀ غطفان آمدند، پس آنها را مانند قریش دعوت کردند، و آنها را رها نکردند تا با ایشان بر جنگ موافقت کردند، سپس به قبیله های بنی خزاره و بنی مرّه رسیدند و با تمام آنها به همدیگر وعده دادند در زمان و مکان مخصوص جمع شوند برای جنگ با پیغمبر صلی الله علیه و سلم.
آمادگی مسلمانان برای جنگ: هنگامیکه خبر به پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم رسید و خارج شدن آنها را از مکّه شنید. مردم را جمع کرد و خبر دشمن را به ایشان داد و در این کار با آنها مشورت نمود. پس سلمان فارسی رضی الله عنه به کندن خندق اِشاره نمود. پس مسلمانان را متعجّب ساخت (و خندق از چیزهائی بود که عرب آن را از وسائل جنگ نمیدانستند) و از مدینه خارج شدند و پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم به آنها لشکری را ساخت در دامنۀ کوه سلع کوه را پشت سر آنها قرار داد سپس همه هجوم آوردند در بین خودشان و دشمن خندق میکندند، مسلمانان در آن روز سه هزار نفر بودند، و شمار آنچه جمع شده بود از قریش و احزاب و قبائل دیگر ده هزار نفر بودند.
صحنه هائی از عمل مسلمانان در کندن خندق: بخاری از براء رضی الله عنه روایت کرده است گفت: هنگامی روز احزاب بود، و رسول الله صلی الله علیه و سلم را دیدم خاک خندق را نقل میکرد حتّی خاک پوست شکمش را از من پوشید در حالی که موی بسیار داشت، و از انس رضی الله عنه روایت شده است که انصار و مهاجرین وقتی خندق میکندند و خاک را روی پشت شان نقل میکردند این رجز را میخواندند:
نَحنُ الَّذِینَ بَایَعُوا مُحمَّداً * عَلَی الاِسلاَمِ مَا بَقِینَا اَبداً
ما کسانی هستیم با محمد بیعت کرده ایم * بر اسلام تا هر مدّت بمانیم جاودان
پس پیغمبر صلی الله علیه و سلم در جواب آنها میفرمود: {اللهُمَّ اِنَّهُ لاَ خَیرَ اِلاَّ خَیر الآخِرة فَبَارِک فِی الاَنصَارِ وَالمُهَاجِرَة} یعنی خدایا خیر و نیکی نیست جز خیر و نیکی آخرت پس برکت و رحمت را در انصار و مهاجرین عطا کن.
و نیز بخاری در صحیح خود روایت کرده از جابر رضی الله عنه گفت: ما در روز خندق حفر میکندیم قطعۀ سخت از زمین پیش آمد کلنگ دو سر از آن کار نمیکرد. پس نزد پیغمبر صلی الله علیه و سلم آمدند گفتند: زمین سختی در خندق پیش آمده است، گفت: من می آیم، سپس بلند شد و شکمش با سنگ بسته شده بود، و ما سه روز بودیم چیزی نخوردیم، پس پیغمبر صلی الله علیه و سلم کلنگ را برداشت و به آن زد پس به ریگ های روان برگشت، گفتم ای رسول خدا مرا اذن ده به خانه بروم، پس به همسرم گفتم چیزی را (بستن سنگ) از پیغمبر صلی الله علیه و سلم دیده ام بر آن صبر ندارم، آیا چیزی نزد تو هست؟ گفت جو و بزغاله ای داریم. پس بزغاله را سر بریدم و جو را آرد ساختم و گوشت را در دیگ گذاشتم، سپس نزد پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم آمدم در حالی که خمیر تکه تکه شده بود و دیگ در میان سنگها بود نزدیک بود غذا پخته شود، پس گفتم مقدار طعامی دارم، ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم خود و یکی دو نفر بلند شو، گفت: چه قدر است، پس برایش گفتم، فرمود: بسیار است خوب است، پس به همسرت بگو دیگ را بر ندارد و نان را از تنور خاتمه ندهد تا می آیم. سپس مهاجرین و انصار را صدا زد فرمود بلند شوید. ای اهل خندق، جابر طعام عمومی را درست کرده است، پس بیائید، وقتی جابر نزد زنش آمد گفت: وای بر تو پیغمبر صلی الله علیه و سلم مهاجر و انصار و هر کس با اوست آورده است گفت: آیا پرسید چقدر است طعام تو؟ گفت: بلی، گفت: خدا و رسولش داناترند. سپس پیغمبر صلی الله علیه و سلم آمد فرمود: داخل شوید مزاحم هم نشوید. پس خود، نان را پاره می نمود و تکّه ای گوشت را بر آن قرار میداد، و دیگ و تنور را می پوشانید هر وقت از آن بر میداشت، و به اصحابش میداد تا تمام اصحاب آمدند. پس پیوسته نان را پاره میکرد و از دیگ برمیداشت تا سیر شدند و قسمتی باقی ماند! و به زن جابر این را بخوری و هدیه دهی، بخاطر اینکه مردم به گرسنگی مبتلا شده اند (و در روایت دیگر) پس سوگند بخدا همه خورند تا آنجا را ترک کردند و برگشتند، و بدرستی دیگ ما می جوشید و صدای جوشش شنیده میشد چنانچه بود و خمیر ما نان میداد چنانچه بود.
موقف منافقین در کنار خندق: ابن هشام روایت میکند که چند نفر از منافقین در کار کردن در خندق از پیغمبر صلی الله علیه و سلم و مسلمانان درنگ کردند و تأخیر نمودند. و خود را ناتوان از کار نشان میدادند، و آهسته و پنهانی بسوی اهل خود میرفتند بدون اینکه پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم بداند، و آن مرد از مسلمانان هرگاه حاجتی پیش می آمد که چاره ای از آن نبود اجازه میگرفت به حاجتش برسد پس اجازه به او داده میشد، و هرگاه حاجتش را برآورده ساخت برمیگردد به کاری که در آن بوده است. و در آن قول خداوند نازل شد: {اِنَّمَا المُؤمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ، وَ اِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَی اَمرٍ جَامِعٍ لَم یَذهَبُوا حَتّی یَستَأذِنُوهُ، اِنَّ الَّذِینَ یَستَأذِنُونَکَ اُولئِکَ الَّذِینَ یُؤمِنُونَ بِاللهِ وَ رَسُولِهِ، فَاِذَا استَأذَنُوکَ لِبَعضِ شَأنِهِم فَأذَن لِمَن شِئتَ مِنهُم، وَاستَغفِر لَهُم اللهَ اِنَّ اللهَ غَفُورُ رَحِیم} «سوره النور: آیه62».
یعنی مؤمنان واقعی کسانی هستند که ایمان به خدا و رسولش آورده اند و هنگامیکه در کار مهمّی با او باشند بدون اجازه او بجایی نمی روند، کسانیکه از تو اجازه میگیرند آنها براستی ایمان به خدا و پیامبرش آورده اند، در این صورت هرگاه از تو برای بعضی از کارهای مهم خود اجازه بخواهند هر کس از آنها را میخواهی (و صلاح می بینی) اجازه ده و برای آنها استغفار کن که خداوند غفور و رحیم است.
پیمان شکستن بنی قریظه: حُیَی بن اخطب نضری نزد کعب بن اسد قرظی آمد پس او را به شکستن عهد و پیمان با رسول الله صلی الله علیه و سلم فریب داد، و به او گفت: قریش را با فرماندهان و بزرگانشان آورده ام در چاه رومة مجتمع بار آنها، منزل داده ام، و قبیلۀ غطفان را با فرمانده و بزرگانشان در ذنب نقمیی کنار احد قرار داده ام، بدرستی با من عهد و پیمان بسته اند به اینکه با ما باشند تا محمد و پیروانش نابود کنیم. پس کعب به او گفت: سوگند به خدا زمان ذلت را برایم آورده ای... ویل برایت ای حُیَی مرا به حال خود بگذار، و من از محمّد جز راستی و وفا را ندیده ام، و حُیَی دست از کعب برنداشت تا او را به خیانت و پیمان شکنی قانع کرد. و این خبر به پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم رسید پس سعد بن معاذ را فرستاد تا تحقیق خبر کند و او را سفارش کرد که اگر این خبر واقعیّت داشت با اشاره با او صحبت کند، و اینکه بازوی مردم را ضعیف نکند و اگر خبر دروغ بود به صدای بلند در میان مردم بگوید. پس وقتی سعد خبر را جویا شد و دید حقیقت دارد بسوی پیغمبر صلی الله علیه و سلم برگشت پس به او گفت: عَضَلٍ و قارة، یعنی مثل خیانت عضل و قارة است، پس پیغمبر صلی الله علیه و سلم گفت: الله اکبر، مژده میدهم ای گروه مسلمانان.
احوالی که برای مسلمانان در آنوقت رخ داد: خبر پیمان شکستن بنی قریظه به مسلمانان رسید. و منافقان کوچکترین چیز را وسیلۀ ضعف قدرت مسلمانان میکردند، و دشمن بالا و پائین مسلمانان را گرفتند، و منافقان در مدینه شایعه پراکندگی میکردند تا یکی از آنها میگوید «محمّد به ما وعده میداد گنجینه های کسری و قیصر ملک ما میشود، و امروز یکی از ما بر خود امین نیست برود قضای حاجت کند» وقتی پیغمبر صلی الله علیه و سلم کار را اینطور یافت و گرفتاری بر مسلمانان سخت آمد کسی را بسوی سعد بن معاذ و سعد بن عبادة فرستاد دربارۀ مصالحه با قبیلۀ غطفان با آنها مشورت کنند که بر سر یک سوم میوه های مدینه با غطفان مصالحه نمایند تا از قتل مسلمانان منصرف شوند. پس گفتند: ای رسول خدا، آیا آن امری است دوستش داری پس انجامش دهیم، یا چیزی است خدا به تو امر فرموده است، یا کاری است بخاطر ما میسازی؟ گفت: بلکه چیزی است بخاطر شما میکنم تا قدرت آنها را بر شما کم کنم، در این هنگام سعد بن معاذ گفت: سوگند بخدا ما به این احتیاجی نداریم، سوگند بخدا به آنها جز شمشیر نمیدهیم تا خداوند بین ما و آنها حکم کند. پس چهرۀ پیغمبر صلی الله علیه و سلم درخشید و فرمود: تو و آن کار(یعنی خوددانی).
ابن اسحاق گقت: از عاصم بن عمرو بن قتادة و از محمد بن مسلم بن شهاب زهری روایت میشود: در آن جنگ نه شهادت واقع شده است نه قصد صلح فقط مدارا بوده است. اما مشرکین وقتی به آنجا رسیدند ناگهان به خندق برخورد کردند، و گفتند: این حیله ای است عرب نداشته است. پس در اطراف خندق لشکر کشیدند مسلمانان را محاصره نمایند، و قتالی رخ نداد جز اینکه بعضی مشرکین قصد پریدن در جاهای تنگ خندق میکردند پس در آن می افتادند. و مسلمانان حدودی را که در آن می افتادند از آنها گرفتند. بعضی از مشرکین برمیگشتند و بعضی کشته میشدند. و از جملۀ آنها که کشته شده است در آنجا عمرو بن ودّ بود، علی بن ابی طالب رضی الله عنه او را کشت.
شکستن مشرکین بدون قتال: و خداوند مسلمین را از قتال کفایت نمود پس جماعتهای مشرکین به دو وسیله شکست خوردند هیچگونه دخالت مسلمانان در آن نبود. اما اول پس مردی از مشرکین بود به نام نعیم بن مسعود نزد پیغمبر صلی الله علیه و سلم آمد مسلمان شد و پیشنهاد کرد هر امری پیغمبر صلی الله علیه و سلم اراده کند انجامش دهد پس پیغمبر صلی الله علیه و سلم فرمود: بدرستی تو مردی از ما هستی، اما از ما کنار بگیر اگر می توانی، براستی جنگ حیله است. پس نعیم بن مسعود بیرون شد، نزد بنی قریظه آمد در حالی که گمان کردند همیشه مشرک است ـ پس آنها را قانع ساخت که خود را همراه قریش در جنگ نپندازند تا گروگانهائی از آنها نگیرند، مبادا آنها برگردند، دیگران در مدینه به تنهائی باقی بمانند بدون اینکه کمک کننده ای داشته باشند بر جنگ با محمّد و یارانش، پس گفتند: براستی این رأی درستی است!... سپس بیرون شد نزد قریش آمد به آنها خبر داد که بنی قریظه قطعاً بر پیمانی که با شما بسته اند، پشیمان شده اند و پنهانی با پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم متّفق شده اند بر اینکه شماری از بزرگان قریش و غطفان را بربایند تسلیم او دهند تا آنها را بکشد. پس اگر یهود نزد شما فرستادند از شما خواهش کردند چند نفر از مردان شما را ببرند پس بپرهیزید از اینکه مردی از خودتان تسلیم آنها کنید. سپس بیرون شد تا نزد قبیلۀ غطفان آمد سخنهائی با آنها گفت مانند سخنهائی که با قریش گفت، و همچنین بعضی را بر بعضی شورانید، و اعتماد در میانشان ضعیف شد، و هر فرقه ای، فرقۀ دیگر را به غدر و خیانت متّهم نمود.
اما وسیلۀ دوم، باد تند و سخت هولناک در شب بسیار تاریک سرد، آمد پس دیگ ها را وارونه کرد و خیمه ها را از بیخ کند، و ستونهایش را پاره نمود، و آن پس از حدود شانزده روز محاصرۀ مسلمانان بوسیلۀ مشرکین. مسلم به سند خود از حذیفه بن یمان رضی الله عنه روایت کرده است گفت: ما در شب احزاب با پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم بودیم، باد سخت و سنگینی مرا گرفت، پیغمبر صلی الله علیه و سلم فرمود: آیا مردی خبر قوم را برایم می آورد در روز قیامت با من باشد، پس ساکت شدیم یکی از ما جوابش نداد سه مرتبه این جمله را فرمود کسی جوابش نداد، سپس فرمود: ای حذیفه بلند شو خبر قوم را برایمان بیاور. پس چاره ای نداشتم بلند شدم چون مرا با نام صدا کرد. گفت: برو خبر قوم را برایم بیاور و آنها را بر من نشورانید. پس وقتی نزد او رفتم گوئی در میان حمام راه میروم، تا نزد آنها آمدم، پس ابی سفیان را دیدم پشتش را به آتش می زد، و تیری را در جگر کمان گذاشتم، خواستم او را بزنم، پس قول پیغمبر صلی الله علیه و سلم را به یاد آوردم فرمود: آنها را بر من نشورانید، و اگر تیر می انداختم او را می کشتم، پس برگشتم و گوئی من در میان حمام راه می روم، هنگامی نزد او آمدم و خبر قوم را به او دادم و تمام کردم، پیغمبر صلی الله علیه و سلم از زیادی عبائی که در آن نماز میخواند مرا پوشانید، پس تا صبح خوابیدم، فرمود: ای خوابیده بلند شو. و ابن اسحاق با این زیادی روایتش کرده است: پس در میان قوم وارد شدم، و باد و لشکرهای خداوند آنها را سخت پریشان میکرد نه دیگ هایشان قراری داشت نه آتش و نه خانه هاشان، ابوسفیان بلند شد گفت ای گروه قریش هر کس همنشین خود را نگاه کند. کسی جا نماند حذیفه گفت پس دست مردی که در کنارم بود گرفتم گفتم تو کیستی؟ گفت: فلان پسر فلان. سپس ابوسفیان گفت: ای گروه قریش، بدرستی شما سوگند به خدا نمی توانی تا صبح اینجا بمانی، براستی تمام اسبها و شترها از بین رفتند، و بنی قریظه با ما خلاف وعده کردند، و از آنها به ما رسیده است آنچه را که می بینید، پس بار ببندید این است من بار می بندم و کوچ می کنم. بامداد روز دوم مشترکین پشت کردند و گریختند و رسول الله صلی الله علیه و سلم و اصحابش به مدینه برگشتند. و پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم در طول این روزها و شبها از طلب فریادرسی و تضرّع و دعا در حضور خدای تعالی کوتاهی نمیکرد که به مسلمانان پیروزی دهد. و از جمله دعای او (علیه الصلاة والسلام) در آن: {اللهُمَّ مُنزِلَ الکِتَابِ سَرِیعَ الحِسَابِ اِهزَمِ الاَحزَابَ، اللهُمَّ اَهزِمهُم وَ زَلزِلهُم} یعنی خدایا نازل کننده کتاب، حساب رس با شتاب، احزاب را شکست ده، خدایا آنها شکست ده و واژگون شان کن. و در این غزوه نماز پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم در وقت خود خوانده نشد، پس از خارج شدن وقت، نماز را به قضا خواند، در صحیحین وارد شده است که حضرت عمر بن خطاب رضی الله عنه در روز خندق پس از غروب آفتاب آمد پس کفّار قریش را بد میگفت، پس گفت: ای رسول خدا نماز عصر را نخواندم و خورشید نزدیک غروب کردن است!... پیغمبر صلی الله علیه و سلم گفت: سوگند به خدا نماز عصر را نخوانده ام، پس بلند شدیم رفتیم تا بطحان او دست نماز گرفت و ما دست نماز گرفتیم، پس نماز عصر را پس از غروب خورشید(به قضا) خواند، سپس نماز مغرب را خواند، و مسلم حدیث دیگر را زیاد کرده است که او صلی الله علیه و سلم در روز احزاب گفت: ما را از نماز وسطی نماز عصر مشغول کردند، خداوند خانه ها و قبرهایشان پر از آتش کند. سپس بین العشائین یعنی بین مغرب و عشاء آن را خواند.
پندها و اندرزها: و این غزوه نیز چنانچه می بینی براساس خیانت و حیله یهود برخاست. آنها بودند برخاستند و مردم را شورانیدند و جماعتها و حزبها را جمع کردند. و آن تنها بر بنی نضیر که از مدینه رانده شده بودند متوقّف نیست. بلکه بنو قریظۀ که همیشه عهدها و پیمان هائی با مسلمین داشتند، با آنها شریک شدند، بدون اینکه از مسلمین زشتی و بدی ای بیابند که موجب آن عهد شکستن باشد!...
خورشید حقیقت ترجمه فقه السیره ص 375


 
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
ارسال نظر
شرایط نظر*
همه‌ی نظرها نیاز به تایید مدیر سایت دارند
عنوان*
نام*
ایمیل*
وب سایت*
پیام*
کد تایید*

اگر نمی‌توانید کد را تشخیص دهید، لطفا روی تصویر کلیک نمایید تا تصویر دیگری ساخته شود


حروف موجود در تصویر را وارد کنید
حساس به بزرگی و کوچکی حروف
حداکثر تعداد تلاش برای ارسال: 10 مرتبه
تصویر اتفاقی
مراسم عمامه گذاری توسط استاد نظری

مراسم عمامه گذاری توسط استاد نظری

مسجد جامع خاتم النبیین عرفان آباد از نمای شمالی

مسجد جامع خاتم النبیین عرفان آباد از نمای شمالی

اعضای دارای بیشترین پیام
1 mohammad2
mohammad2
172
2 elyas 130
3 SAHABI 111
4 sahneh 91
5 gapist 56
6 neghab
neghab
30
7 nurahmed
nurahmed
25
8 alten 21
9 men 19
10 IBB
IBB
19
جدول اوقات شرعی